مریم جونمریم جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

مریم عشق مامانی و بابایی

شیرین کاریهای شما

سلام عزیزم بالاخره یه فرصت مناسب پیدا کردم و بیام از پیشرفت های شما بنویسم (الان شما خوابی)اول از همه اینکه هنوز راه نمیری اما یه چند ثانیه ای می ایستی و همینطور از وسایل می گیری و به کمک اونها راه می ری...از هر پارچه ای به عنوان جانماز استفاده می کنی و الله اکبر می گی و به سجده می ری و به اصطلاح نماز می خونی ...معنی کلمات بینی و چشم رو هم می فهمی و اگه ازت بپرسم چشمت کجاست سریع اونو با اشاره انگشت نشون می دی...با صدای هر زنگ تلفن به سمت تلفن حمله ور میشی و اگر من زودتر از شما اونو بردارم با جیغ و گریه اعتراض می کنی...در ضمن دو تا دندون دیگه داری از فک پایین در میاری و یک کوچولو اعصاب نداری...عاشق حموم رفتن هستی و اگه ببرمت حمام با جیغ و فری...
27 خرداد 1393

مریم جون تا این لحظه ، 1 سال و 1 روز سن دارد

تولدت مبارک دختر عزیزم یکسال پیش در همچین روزی به دنیا اومدی و به زندگی من و بابا جون رنگ و بوی دیگه ای بخشیدی یکسال با همه شیرینی هاو سختی هاش گذشت چه زود گذشت...دیگه برای خودت خانمی شدی خیلی از جملاتی که بهت میگم رو می فهمی و به حرفم گوش میدی...خیلی خیلی بلا شدی و مامان از دست شما یک لحظه آروم و قرار نداره و مدام باید مواظبت باشم وگرنه کار دست خودت می دی...یکی دیگه از کارات اینه که تا من و بابا جون نماز می خونیم شماهم جانمازو بر میداری و جلوت پهن می کنی و به سجده میری ... اگه خدا بخواد جمعه مورخ شانزدهم خرداد سال 93 میخوایم تولد دونفره شما و سوگند جون رو باهم بگیریم... قول میدم بعد از تولدت بیام و عکساتو بزارم راستی قدت در ی...
13 خرداد 1393
1